با اخم به ا/د خیره شدم ا/ت تو که نمیخوای :| ا/ت:اوکی دست به سینه به صندلی تکیه دادم بوی الکل و سیگار همه جا رو پرکرد چشمام هیچ جا رو نمیدید ، بلند شدم به گوشی مامانم زنگ زدم جواب نمیده ا/د دستمو کشید و برد تو اتاق مدیریت جیمین اینجا چیکار میکرد :/ عینک گردش رو از جلوی چشماش برداشت اومد جلو ، اشک تو چشمام موج میزد ... رفتم تو بغلش *همون موقع بود که از هوش رفتم ... ... با سردرد شدید از خواب بیدار شدم یه نگاه به اطرافم انداختم هنوز تو اتاق خودم بودم یعنی همش یه خواب بود که دیدم جیمین در رو باز کرد و اومد داخل جیمین:بهوش اومدی :| اومد کنارم نشست با یه ساک کنارش زیپ ساک رو باز کرد و از توش یه طناب در اورد چشمام گرد شد یه نگاه به طناب انداخت و بعد انداختش دور یه میخ بلند برداشت یکم عقب رفتم ا/ت: به خدا من خیلی جوونم به من رحم کن دیدم که از روی تشک بلند شد چشمام رو بستم و رفتم زیر پتو یه سری سرو صدا میومد نمیدونستم داره چیکار میکنه از زیر پتو یه دید زدم پتو رو کنار زدم از رو تخت اومدم پایین جیمین:چیه ؟؟ ادم مهربون ندیدی :| خخ