ببخشید منتظرتون گذاشتم من وقتی شروع میکنم به نوشتن چیزی تموم شدنش دسته خداست برای همین فکر کنم باید بیشتر بخنونی ببخشید. تصور کن جیمین پارت یک فصل دوم: y از رفتن جیمین دو هفته گذشته بود و درد من همینطور بیشتر میشد و همش حالم بهم میخورد. کیم برگشته بود ایران و تنها کسی که پیشم بود بابام بود و اونم همش نگران بود و میگفت که بهتره بریم دکتر ولی من از قبل میدونستم چی شده و نمیخواستم کسی متوجه بشه چون ممکن بود برای جیمین بد بشه. اینکه من باردار بودم تو همچین سنی برام وحشتناک بود. بیست سالگی برای باردار شدن سن خیلی کمی بود و من ازش نه بدم میومد نه خوشم میومد برای همین همیشه از کاری که جیمین باهام کرد متنفر بودم همیشه و هنوزم ازش وحشت دارم و همچنان ازش متنفرم. جیمین هر روز باهام تماس تصویری میگرفت و گرفت. رنگم پریده بود و حالم بد بود. تمام تلاشم و کردم نفهمه حالم بده ولی وقتی داشت حرف میزد حالم خیلی بد شد و رفتم دستشویی. دل و رودم و بالا آورد و رنگم بیشتر پریدهشد جوری که منو با دیوار میشد اشتباه گرفت. وقتی رفتم رو صندلی نشستم با چشمای نگرانش اجزای صورتمو از نظر گزروند و گفت: تو..