دختر کفشدوزکی و گربه سیاه داشتن با نابودگر مبارزه میکردن که کلویی اومد بالای پشت بوم تا منتظر دختر کفشدوزکی بمونه تا بیاد ببرش برای کمک ، کلویی گفت چقدر خجالت آور ، بدون من اونا خیلی مسخرن ، خیلی مسخره . سابرینا فریاد زد زودباش کفشدوزک تو به کمک نیاز داری بیا کلویی رو ببر . کلویی زدش ، سابرینا گفت آره ببخشید بیا زنبور ملکه رو ببر . ارباب شرارت به مایورا میگه مایورا ؟ دختر کفشدوزکی و گربه سیاه تو دردسر افتادن . مایورا گفت کلویی بازم مثل همیشه منتظر دختر کفشدوزکیه . ارباب شرارت گفت عالیه ، آماده باش ممکنه دختر کفشدوزکی بره معجزگر زنبور رو بهش بده . کلویی گفت بجنب دیگه منتظر چی هستی تو به من احتیاج داری . ولی دیگه دیر شده بود ، نادیا گفت دختر کفشدوزکی به کمک همه دوستای ابرقهرمانیش نابودگر رو شکست داد . کلویی میگه همه ؟ همه دوستاش ؟ پس زنبور ملکه چی ؟ سابرینا گف واقعا کار خوبی نکرد . کلویی میگه اصلا درک نمیکنی کفشدوزک فقط وقتی میاد دنبال من که با ابرشرور های درست و حسابی مواجه بشه . سابرینا میگه آآآآمممم آره البته . دختر کفشدوزکی معجزگرهای روباه و لاک پشت رو میگیره و میره پیش گربه سیاه ، گ