در مورد مردی است به نام سرایونگا که به یک افسانه تبدیل شد، در زمانی که مردم برای فرار از فقر و گرسنگی به راهزنی میپرداختند. سررایونگا بعد از قتلی که در دفاع از خود بوده ناچار میشود به رئیس راهزنان مراجعه کند و از او بخواهد تا از رابطه دوستی با شهردار استفاده و وساطت او را بکند. سررایونگا به محض دیدن آنتیک، رئیس دزدان، متوجه میشود که او همان کسی است که با دزدیدن غذای آنها در دوران نوجوانی باعث مرگ مادر و برادر کوچکشان شده است. آنتیک برای درخواست او برایش شرط میگذارد که...