کیانوش که در یه محل کوچکی استقرار یافته است سر دبیر یک روزنامه در دهه 40 هست.شروع به نوشتن یک مقاله ای میکند که با نوشتن آن مقاله زندگی اش عوض میشود و یرا در آن مقاله انتقاد نوشته است او به به یک محله ای بسیار دور تبعید میکنند.او حرکت میکند تا برود و در بین راه ماری پایش را میگزد و باعث میشود که