به دل که دارم گریه و ناله وغم به کویت آیم ای همه لطف و کرم که بی پناهم ، پشت و پناهم باش در این سیاهی شعله ماهم باش در چشمم شب باران در دستم دل حیران در کارم همه عصیان شمع لرزانم لطفی کن به اسیری من زارم تو امیری بنگر بر شب هجرانم ای چشم حیران در بزم یاران پیمانه پر کن از باده جان ای خسته بنشین در پیش جانان یکدم بیاسا از جور زمان