وای از دست جدا ای حسین!از غمت در کودکی موی سرم سفید شد.انتظار کشیدم؛فریاد برآوردم؛چرا عباس دیر کرد.کاش پیش من میماند و غم مرا برطرف میساخت؛عمویم کجاست.چرا عباس دیر کرد؟ای حسین!ای سرپناه من!من سکینه،دردانه تو هستم. ای پدر!از تو مغذرت میخواهم و میدانم عذزخواهی من قبول میشود.چرا که من بودم که از عطش از عمویم آب تقاضا کردم آتشها در دل من شعله ور شد.و چنین بود که عمویم رفت و من به انتظار او ماندم و آن قدر منتظر شدم که از انتظار خسته شدم.؛لحظه ها رو شمردم.و این جان به لب رسیده فریاد بر می آورد چرا عباس دیر کرد.