حال من خراب را شهر نماز میکند قبله به سوی قامتت راز و نیاز میکند حال من خراب را شهر نماز میکند قبله به سوی قامتت راز و نیاز میکند عقل به سجده میرود عشق قیام میکند هستی من چو دوزخی مست سلام میکند شرم ندارد از تو من چهره ی من بیان کند صورت من چو شعله ای رنگ هوس عیان کند خرقه ی من به خواب او گم شد و من به سوی او راه سفر گزیده ام تا برسم به کوی او حال من خراب را شهر نماز میکند قبله به سوی قامتت راز و نیاز میکند حال من خراب را شهر نماز میکند قبله به سوی قامتت راز و نیاز میکند