بهترین و جدیدترین ویدئو های روز

پخش ویدئو بعدی ... {{ next_video.title }}
[توقف]

قسمت صدو پانزدهم: بابای مهربان بابا مهمان خانه ما بود... برای افطار نانی و نمکی میل کردند و مشغول عبادت شدند. پرسیدم : بابای مهربانم! امشب دگرگونه حالید و من نگران شمایم! قدری استراحت کنید. پدرم گفت: اگر صبحدم بدمد من کشته خواهم شد... دلم زیرو روشد گفتم امروز را برای سحر به مسجد نروید! شما را به مادر قسم میدهم، خانه ما بمانید! بابا آسمان را نگاه میکرد و همچنان زیرلب سخن میگفت، گاه با خدایش گاه با رسولش و گاه با بانوی خانه. امشب بیشتر از هرشب دلتنگ مادر است!

0.05 sec, flt: 0 time: 8, count: 11, slow: 0