«سانتیاگو، تو کی خودت را نابود کردی؟ دقیقا چه زمانی پرو نابود شد؟» اینها مودبانهی کلماتی است که ماریو بارگاس یوسا در کتاب گفتگو در کاتدرال به کار میبرد. سانتیگو پسر یک سیاستمدار که خانواده اش را ترک کرده است، در خمیدگی یک روز تکراری از دفتر روزنامهای که برای آن می نویسد، به خانه باز می گردد تا سوپ میگو بخورد. در راه به چهرۀ شهر نگاه می کند و در مییابد، چقدر هر دوشان خسته هستند. در خانه آرامشی در کار نیست. رودی، سگشان را ربودهاند. او به دنبال سگ میرود و سوپ میگو توی بشقاب روی میز سرد