در حوالی من اگر گذشتید،چراغی نیافروزید بی هیچ نوری،بی هیچ صدایی حتی خش خش برگی اینجا تمام فصلهایش پائیز است من سکوت سردخزانم برگهایم زرد خلوت ساکت و خاموش و تنهایی مرا برهم مزنی که سررشته رؤیاهایم گراَز دستم دربرود تمام هرآنچه راکه درتنهایی خود از فرط احساس بافته ام تباه خواهد شد اندک تاری مانده تا درپود رؤیاهایم تنیده کنم وروح مسیحای عشق را درآن بِدمم کنون وقت ویرانی نیست،بگذرید قصدماندن نکنید