خلاصه داستان : فریبا برای کمک به شخصی، در اثر تصادف کشته میشود. همسر او مهرداد، از این موضوع خیلی افسرده است و دخترش نارگل نیز که آسم دارد هر روز افسردهتر میشود. مهرداد در یک دفتر مجله کار میکند. مسوول مجله آقای منصوریان، او را برای تهیه یک گزارش به دفتر آقای معینی که یک خیریه راه اندازی کرده میفرستد، تا گزارش تهیه کند. ولی مهرداد خانم قلیپور، همسر مردی که با فریبا تصادف کرده است را در آنجا میبیند و با عصبانیت برمیگردد. او فکر میکند که همه اینها نقشهای برای گرفتن رضایت از اوست....