بهترین و جدیدترین ویدئو های روز

پخش ویدئو بعدی ... {{ next_video.title }}
[توقف]

او بود و ناصرِ تقوایی و کامبیزِ روشن‌روان آن روز که از دانشگاه اخراج‌شان کردند. مردِ جوانِ‌ آن زمان (که حالا آهنگ‌سازی برجسته است)، چشم انداخت در چشمِ مسوؤلان دانشگاهِ آن زمان (که حالا اسم‌شان هم یادِ کسی نمانده) و گفت: «این کار را نکنید. این مملکت برای تحصیل و تربیتِ ما هزینه کرده است؛ بگذارید خدمت کنیم.»‌ نگذاشتند و گفتند: «ما موسیقی نمی‌خواهیم» مَردِ جوان رفت مسوؤل مکاتبات یک شرکتِ خصوصی شد در اتاقی که تنها یک پنجره رو به دیواری سیمانی داشت و میانِ کارهای‌ش موسیقی نوشت. در مخیله‌ی کسی هم نمی‌گنجد که برادرِ‌ بزرگِ کامکارها و صاحبِ بخشی مهم از گنجینه‌ی موسیقی ایران، پارتیتورهای‌ش را در میزش قایم می‌کرده تا از چشمِ رئیس‌اش پنهان بماند. او اما آن‌ روزها را تاب آورد و روی شعری کار کرد که شاعرش سهراب سپهری- از دشت‌های فراخ و کوه‌های بلند می‌گفت و او در کوچه‌ای بن‌بست در خیابان سعدی جنوبی موسیقی‌اش را می‌نوشت. «هوشنگ کامکار» آن روزها را تاب

0.05 sec, flt: 0 time: 6, count: 11, slow: 0