ماجرا از این قرار است که در یک روز آفتابی باران شروع به باریدن میکند و بعد رنگینکمانی زیبا و هفترنگ میان دو سرزمین پدیدار میشود. خرسها و گرگها که تاکنون چنین چیزی ندیدهاند، از خوشحالی در پوستشان نمیگنجند، اما چیزی نمیگذرد که ناگهان رنگینکمان گم میشود! ساکنان هر دو سرزمین به جوشوخروش میافتند تا به دنبال آن بگردند. اما هیچکجا اثری از رنگینکمان نیست. بعد اتفاقی میافتد؟! ساکنان دو سرزمین به هم ظنین میشوند و این تازه اول جنگ و درگیری است. حالا شما بگویید آیا زیگفرید پ. روپرشت و یوزف