روز تنهایی که حتی یک نفر یارم نبود دیدم آنجا پشت در افتاده تنها باورم او مرا می خواند و من آنروز دستم بسته بود کاش آنجا جان من میشد برون از پیکرم خاطرات همسر شب زنده دارم زنده ماند در مناجات سحرگاهان زینب دخترم
روز تنهایی که حتی یک نفر یارم نبود دیدم آنجا پشت در افتاده تنها باورم او مرا می خواند و من آنروز دستم بسته بود کاش آنجا جان من میشد برون از پیکرم خاطرات همسر شب زنده دارم زنده ماند در مناجات سحرگاهان زینب دخترم