آینه میگه: تو همونی که یه روز میخواستی خورشیدو با دست بگیری، ولی امروز شهر شب خونهت شده، داری بیصدا تو قلبت میمیری! میشکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشتهها حرف بزنه! آینه میشکنه هزار تيکه میشه، اما باز تو هر تيکهش عکس منه!
آینه میگه: تو همونی که یه روز میخواستی خورشیدو با دست بگیری، ولی امروز شهر شب خونهت شده، داری بیصدا تو قلبت میمیری! میشکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشتهها حرف بزنه! آینه میشکنه هزار تيکه میشه، اما باز تو هر تيکهش عکس منه!