کارِ «دکتر حشمت» با دنیا تمام شده بود. در دورانِ زیستنش، تا جایی که توان داشت در مسیر باورهایش حرکت کرد. در داستانِ قیام جنگل هم دغدغه اش مردم بود و سهمی برای خود نخواست ... ولی به هر حال به به پایان راه رسید. برای همین هم مشتاقانه و پاکباخته طناب دار را به گردنش آویخت تا از ننگِ زیستنِ به هر قیمتی، هر چه زودتر رها شود ... و چه زیبا پایانی است ، پاکباخته و آزاده رفتن ... ... حلاج وشانيم كه از دار نترسيم/ مجنون صفتانيم كه در عشق خداییم ...