خدمتکار پادشاه با خوردن غذای او که مارسفیدی است، می تواند صدای جانوران را بشنود و حرف آنها را بفهمد. وقتی پادشاه از کار او باخبر می شود او را به مرگ محکوم می کند. اما خدمتکار می گریزد و در جنگل به جانوران کمک های بسیار می کند. آنها نیز هنگامی که او به خواستگاری دختر پادشاه می رود، کمک می کنند تا خواسته های عجیب و مشکل دختر پادشاه را برآورد و با او ازدواج کند.