سر آورده اند و صدا می فروشند! چه بازار شامی چه ها می فروشند! شلوغ است بازار و نزدیک افطار ، دکاندارها ربّنا می فروشند ! جلوتر بساطی است از بت تراشی و خُدّام کعبه خدا می فروشند! عزیزی ولی حیف قدر تو این نیست، تو را می خرند و تو را می فروشند ... تو ای زخم بی سر که در بوریایی، از این پیرهن ها کجا می فروشند ... (شاعر: حسن بیاتانی)