روز تنهایی که حتی یک نفر یارم نبود ، دیدم آنجا پشت در افتاده تنها یاورم ، او مرا می خواند و من آنروز دستم بسته بود کاش آنجا جان من می شد برون از پیکرم ای شب تاریک بازآ تا نهان از چشم خلق قبر ناپیدای زهرا را بگیرم در برم ...
روز تنهایی که حتی یک نفر یارم نبود ، دیدم آنجا پشت در افتاده تنها یاورم ، او مرا می خواند و من آنروز دستم بسته بود کاش آنجا جان من می شد برون از پیکرم ای شب تاریک بازآ تا نهان از چشم خلق قبر ناپیدای زهرا را بگیرم در برم ...