درکشور سایان فیل آبی رنگ کوچکی به نام کان کلوئی زندگی می کرد. او پسر شجاعی است که در مورد سرنوشت پدرش کران بسیار کنجکاو است. بعضی از فیل ها می گویند که کران در میان جنگ فرار کرده و یک ترسو است. تا اینکه روزی کان کلوئی فرار می کند و به سراغ چادر آدم ها می رود تا پدرش را پیدا کند...