مرحوم فیض کاشانی چه عشق جوشانی به فرهنگ پروردگار داشت! میگوید که میخواهم یک نماز بخوانم، مثلاً نماز صبح، میروم آب را برمیدارم، میریزم روی صورتم، و روی دوتا دستم را مسح میکشم. این آب که برای توست، این صورت و دوتا دست و جای مسح سر و مسح پا، اینها هم که برای توست. قبله هم که برای توست. فضای دهان من هم که برای توست. زبان و دندانهایی که میخواهم کلمات را ادا کنم، این هم که برای توست. روحی که من را زنده نگه میدارد، این هم که برای توست. صاف رو به قبله میایستم، این ایستادن بدنم هم که ساختمان تو است. رکوع میکنم، قفل و بست کمرم برای توست. سجده میکنم، قفل و بست زانویم و تاب و راست شدنش برای توست. حمد و سوره و ذکر رکوع و سجود و تشهد هم برای توست. من چه نمازی بخوانم که برای خودم باشد، تقدیم به تو بکنم؟ پس اصلاً من نماز نمیخوانم. در دوره عمرم همهاش تویی و بس.