*** چه لطف بود که ناگاه رشحهٔ قلمت حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت به نوک خامه رقم کردهای سلام مرا که کارخانهٔ دوران مباد بیرقمت نگویم از من بیدل به سهو کردی یاد که در حساب خرد سهو نیست بر قلمت مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد که گر سرم برود برندارم از قدمت ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت صبا ز زلف تو با هر گلی حدیثی راند رقیب کی ره غمّاز داد در حرمت روان تشنهٔ ما را به جرعهای دریاب چو میدهند زلال خضر ز جام جمت همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت.