پیغمبر اکرم دقت داشتند که از بچههای در آن کوچه چه کسی همبازی امام حسین(ع)بشود، یک بچهای را انتخاب کرد به نام ابورافع، یک بچۀ فهمیده، یک بچه عاقل، این همبازی ابیعبدالله(ع) بود و در گفتگوی این دو تا بچه مسائل معرکهای است. این دو نفر یک چاله میکندند، یک توپ گلی یا چوبی را میانداختند، اگر در چاله میافتاد میبردند و اگر نمیافتاد میباختند. قرار هم بر این بود هر کسی برد آن یک نفر را سوار کولش کند و ده قدم ببرد. توپ را انداخت در چاله، چهار پنج سالش است، به ابورافع گفت من بردم کولی بده. گفت: بیا سوار شو. یک دفعه ابورافع برد، گفت: حالا نوبت تو است کولی بده. گفت: رویت میشود کسی که پیغمبر او را سوار دوشش میکند تو بیایی از او سواری بگیری؟ گفت: راست میگویی. یک بار دیگر ابیعبدالله(ع) برنده شد گفت: بیا کولی بده. گفت: نه تو آن دفعه به من کولی ندادی، من هم نمیدهم. گفت: رویت میشود کسی که پیغمبر سوار دوشش میکند کولی به او ندهی؟ گفت: راست میگویی. اینها یعنی دقت در انتخاب همبازی. هم