خلاصه داستان: حبیب، مسعود و مازیار تصمیم می گیرند ادامه تحصیل دهند و حالا آنها دانشجوی فوق لیسانس هستند و علاوه بر آن حبیب همچنان در پی یافتن همسر مناسب خود است و مادر او فوت کرده است، مازیار هم که شاگرد اول دانشگاه (نخبهٔ تاریخ) است در پی ازدواج خود با شادی و دور نگه داشتن پدرش از اعتیاد است؛ و البته مسعود که اکنون ازدواج کرده و ترانه باردار می شود و نگران فرزند خود است، عباس نقوی پدر حبیب با مامان خانوم ازدواج می کند. نرگس خواهر مسعود هم که اکنون با سینا ازدواج کرده است و آقای مهاجر هم که همسر دوم خود را