شاعر اردلان سر افراز تو از شهر غریبه بی نشونی اومدی تو با اسب سفید مهربونی اومدی تو از دشتای دور و جاده های پر غبار برای همصدائی هم زبونی اومدی تو از راه می رسی پر از گرد و غبار تموم انتظار میاد همرات بهار چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت غریبه آشنا دوست دارم بیا منو همرات ببر به شهر قصه ها بگیر دست منو تو دستات