چشم هایت کجای تقویم اند؟ از چه فصلی شروع خواهی کرد؟ واژه واژه غروب زاییدم از چه صبحی طلوع خواهی کرد؟ تو نباشی تمام این دنیا مملو از مرد های بیمار است تو نبودی اذیتم کردند زندگی سخت کودک ازار است خانه ام را مچاله ات کردم جای خالیت روی تختم ماند حسرت سیب های ممنوعه روی هر شاخه درختم ماند هر دو از کاروان آواریم هر دوتا از تبار شک، یا نه؟ ما به فریاد هم قسم خوردیم هردوتا درد مشترک یا نه؟ گیرم از چنگ جان به در بری گیرم از تن فرار خواهی کرد عقل من هم فدای چشمانت با جنونم چکار خواهی کرد؟ سی و یک روز درد در به دری سی و یک هفته خودکشی کردن سی و یک ماه خسته ام کردی سی و یک سال طاقت آوردن در تکاپوی بودنت بودم زخم های همیشه ام بودی بت سنگین سنگ در هر دست دشمن سخت شیشه ام بودی می روی نم نم و جهانم را ساکت و سوت و کور خواهی کرد لهجه چشم هات ملتهب اند بی شک از من عبور خواهی کرد در همین روزهای بارانی یک نفر خیره خیره میمیرد تو بدی کردی و کسی با عشق از خودش انتقام میگیرد خبرم را تو ناشنیده بگیر بدنت را به زنده ها بسپار کودکت هم مرید چشمت شد نام من را