بهترین و جدیدترین ویدئو های روز

پخش ویدئو بعدی ... {{ next_video.title }}
[توقف]

یک روز عان اسپرینگ در جنگل در میزدند و دوستش ایوی برای اسپرینگ تله گذاشته بود اسپرینگ در تله او افتاد و ایوی را با عان اشنا کرد ایوی دوست بچگی اسپرینگ است و بعد عان و اسپرینگ رفتن خونه و پدربزرگ گفت من کل روز دنبال شما ها بودم عان گفت چیزه خاصی اتفاق نیفتاده جز این که اسپرینگ با یک دختر خوشگل عاشق شده و اسپرینگ گفت عان این طوری که فکر میکنی نیست من و ایوی فقت باهم دوست هستیم و بعد پدربزرگ گفت فقط کسایی هستند که میتوانت ازدواج کند با لباس های مخصوص میتوانند باهم ازدواج کند اسپرینگ گفت ما فقط دوستیم و پدربزرگ گفت ما به انها یک نامه ازدواج فرستادیم و انها موافقان با ما ازدواج کند بعد موقع ازدواج شد و عان و پدربزرگ اسپرینگ را اماده می کردن عان گفت این خیلی خوب اسم بچه شون را چی میزارند و بعد اسپرینگ و ایوی باهم رقصیدن اسپرینگ گفت ببخشید من نمی توانم با تو ازدواج کنم همه به من گفتن عیده خوبی بود ایوی گفت خدارو شگر چون به من گفت با لباس سفید میره با لباس سفید بر می گردی اسپرینگ گفت نظرت چی که عروسی را بپیچونیم و بریم پروانه ببینیم ایوی گفت اول شما دوست من و اسپرینگ گفت اول شما دوست عز

0.05 sec, flt: 0 time: 8, count: 11, slow: 0