بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد از اینکه دلبر دمی به فکر ما نباشد در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن که جنگ و کین با من حزین روا نباشد صبحدم بلبل، بر درخت گل، به خنده میگفت: مه جبینان را، نازنینان را، وفا نباشد اگر تو با این دل حزین عهد بستی حبیب من با رقیب من، چرا نشستی؟