عاشقی بود که از معشوق خود رفتاری ناپسند دید ، معشوق وی را رها کرد و گفت من نیازی به تو ندارم ، جوان هستم و زیبا ، تو باشی یا نباشی چیزی از من کم نمیشود . عاشق دلش شکست و ارزوی بازگشت وی را میکرد، سالیان گذشت و معشوق برگشت با ظاهری تکیده که دیگر جذابیت و زیبایی قدیم را نداشت . معشوق از او کناره گرفت و گفت انروز که جمالی داشتی و غرور رهایم کردی و امروز که دیگر خواهانی نداری باز امده ایی ، اما من دیگر عشق ان روز را ندارم و طالب تو نیستم برو و دنبال کسب باش که خواهان تو باشد