«باغ شهادت» / شعرخوانی احمد بابایی در رثای شهدای حمله تروریستی به حرم مطهر حضرت احمدبن موسی علیهماالسلام آبان ۱۴۰۱ موجم، دخیل بسته بر آن ساحلی که نیست در حیرت، آه میکشم، آه از دلی که نیست در بین بغض و ضجّه، گره خورده کار من زخمی شدهست باز دل من، دیار من آنسان که خون ما ز حرم، ناز میکشد کار غزل، همیشه به شیراز میکشد موجم، دخیل بسته بر آن ساحلی که نیست در حیرت، آه میکشم، آه از دلی که نیست در بین بغض و ضجّه، گره خورده کار من زخمی شدهست باز دل من، دیار من آنسان که خون ما ز حرم، ناز میکشد کار غزل، همیشه به شیراز میکشد آیینه جز به آه مکدّر نمیکنم لب را بهجز به خونِ جگر، تر نمیکنم تا زیر سایه وطنِ زخمخوردهایم شُبهه بر این درخت تناور نمیکنم صدبار خواندهام خبر داغ و تازه را جانم به لب رسیده و باور نمیکنم حافظ کجاست تا غزلی تازه رو کند من بیمرور روضه، شبی سر نمیکنم شیراز... قتلگاه... غروب حرم... اذان... «گفتم کنایتی و مکرّر نمیکنم» دور ضری