به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را بهپا خیزید ای فریادها! هنگام ماتم نیست به بیرقها بدل سازید چادرهای خونین را خبرها زرد، باورها همه خاکستری... پیداست که باد از دور آوردهست این ایمان رنگین را نخواهد کاشت بذرِ فتنه دیگر، خاک بیدار است وطن زندهست، شب دیگر نگیرد جشن، تدفین را دروغ و فتنه و تزویر... سمت کیستند اینها؟ اجابت کردهاند اینگونه نجوای شیاطین را اگر چه قله یخ بستهست، رقص شعلهای در ماست که با هر گام، بر هم میزند این برف سنگین را تبی از نور میآید، زمان خواهد گرفت آن را طنین سورۀ فتح است، شب خواهد شنید این را