خانه ام آبیست دیوار روبرو تاریک و پشت سرم آبی هر صبح وقتی یک چشم باز میکنم و چشم دیگرم در بالش خاکستری زیر سرم فرو رفته است تنها تا فرصت طلوع خورشید رد قلم هایت را بر دیوار رو به رو میبینم انگار با جزر و مد دریا روزهایی که دیوار آبی را رنگ میزدی زنده میشود سر برمیگردانی صورتت پر از نقطه های آبی و لبخند گوشه ی لبانت سرد است وسط تابستان نزدیک غروب اتاق آبی خالی من رو به پنجره مقابل باد نشسته بودم تص