این داستان رو با کمک دوستم نوشتم هر نظری بدید برام ایبی نداله میدونم مسخره شده لطفا لایک کنید قسمت بعدی توش کشق هویته و عاشقانه هم موشه به اسرار اجی مرواریدم گذاشتم اکوما به گربه خورد? و گربه نتونست کنترلش کنه و اکومایی شد در همون لحظه مرینت داشت میرفت خونه که دید نادیا شاماک داره اخبار میگه از زبان نادیا : گربه ی سیاه شروو شده و ما امیدمون به دختر کفشدوزکیه . از زبان مرینت تیکی باید پیشی رو نجات بدیم ?تیکی خال ها روشن? رفتم به جنگ با گربه از زبان گربه : سلام لیدی من حالت چطوره ؟ لیدی باگ : تو باید به خودت مسلط باشی باید ... تا حرفش تموم نشده من رفتم و اونو با عصای گربییم زدم ? از زبان راوی داستان لیدی باگ گفت تو چت شده پیشی کت: هیچی فقط معجزه گرت رو بده من لیدی: نه حتا فکرشم نکن کت نوار کت : من کت نوار نیستم کت بلانکم کت بلانک : اگر به راحتی بهم ندی مجبو میشم بزور بگیرمش بانوی من ? لیدی باگ : لاکی چارم یک کلید به دستش میاد لیدی باگ نمیدونست با کلید چیکار کنه ? بارون شدیدی میومد و من فرار کردم تا برای خودم وقت بخرم توی یه کوچه وایسادم و یه نور سفید دی