*** لعل سیراب بهخون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار من است شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هرکه دل بردن او دید و در انکار من است ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کوی شاهراهیست که منزلگه دلدار من است بندهٔ طالع خویشم که درین قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار من است طبلهٔ عطر گل و درج عبيرافشانش فیض يك شمّه ز بوی خوش عطّار من است باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران کاب گلزار تو از اشك چو گلنار من است شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود نرگس او که طبیب دل بیمار من است آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت یار شیرینسخن نادرهگفتار من است.