آن روز بلند تیرگان! از: هما ارژنگی از دامن کوهسار البرز، میریخت به صخره های تبدار سوزنده شراره های خورشید وان قامت دلکش دماوند، با آنهمه فر و سرفرازی لرزنده به خود ز بیم و امید. آن روز غریب محنت انگیز، پیمانه ی بخت شاد خواران، در چنبر چرخ باژگونه در شهر همه نشان غم بود.... در ساغر قلب میگساران جوشنده شرنگ نامرادی رخساره ی مردمان دژم بود آن روز حدود و مرز ایران، آزادگی و غرور انسان در پرش تیر یک کمان بود میرفت یگانه سربداری بر مسلخ عشق و پایداری آوردگهش نه آنچنان بود. چون شیر که رو کند به نخجیر، آن سخت